مادرجان، ما همین چند روزی حمله داریم و انشاء الله به همین زودی تمام عراقی ها را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم کرد و اگر شهید شدم، مرا ببخش مادرجان و اگر سالم برگشتم باز هم خدا را شکر و می روم کربلا زیارت و بر می گردم شاید در این حمله شهید شوم و این آخرین نامه باشد.
انشاء الله در این حمله تمام عراقی ها را از بین می بریم، شما باید افتخار کنید که من در جبهه می جنگم، اگر شهیدم شدم افتخار کنید چون سعادتی بود که
نصیب من شد. نامه مرا به عنوان یادبود از من نگهداری کنید و بخوانید و پاره نکنید و برای من فاتحه بخوانید. به علی و حمزه بگویید اگر شهید شدم راه مرا ادامه دهند چون من زنده بودم، برادر آنها بودم و وقتی جای من معلوم شد در حمله برای شما نامه می نویسم. خداوند همه شما را حفظ کند و امام زمان یار و نگهدار شما باشد. به امید شهادتم و به امید دیدار تازه برگردم.
مادر عزیز و برادر عزیز آن روز می آمدم شما راضی نبودید، حالا چطور؟ آیا الآن هم می خواهید ناراضی باشید و من شهید شدم، بیایید راضی شوید و انشاء الله شهید شدم از شما شفاعت می کنم. حتماً موقعی که حمله شروع شد و اسیر می بردند من هستم و مرا در تلویزیون ببینید. انشاء الله با پیروزی بر می گردم، اگر برنگشتم شما هم مانند دیگران مادر و برادر شهید و بهشت را برای خود می خرید. اگر شهید شدم، مرا ببخش و مرا پیش قبر پدرم دفن کنید. این تنها وصیت من است. خداوند شما را توفیق دهد و امام عزیز را طول عمر.
خداوند به همه شما توفیق دهد وبه امام عزیز طول عمر با برکت ، به امید پیروزی حق بر باطل و نابودی کفر و صدام یزید کافر.
برادر عزیزم ، وقتی موسی بزرگ شد به او بگویید که عموی تو در راه اسلام شهید شد و تو باید راه او را ادامه بدهی.
مادرم ! وقتی نامه مرا برایت می خوانند گریه نکن و مرا حلال کن.
برادر عزیز ، امروز بر توست که اسلحه بر زمین افتاده ی مرا بر گیری .
ای برادر ! اسلام زنده نگه داشتن ، قرآن زنده نگه داشتن ، جمهوری اسلامی ایران زنده نگه داشتن ، خون می خواهد.
شهید در سال 1343 در روستای ماکران ودر کانون گرم خانواده ای متدین متولد شد و نام پدر بزرگوارشان صفر علی ونام پدر بزرگشان نورعلی بوده ومادر بزرگوارشان بدلیل اینکه برخی از اقوام نزدیکشان در ماکران بودند می کردند و زمین فعلی مدرسه ابتدای را خریدای کردند این محل را برای زندگی انتخاب کردند و زمانی که این خانواده آمدن و با کار و تلاش زندگی را پیش می بردند و زمانی که مدرسه قدیمی را به این مکان فعلی ارودند این زمینه را از پدر شهید خریدار و در سال1340 شروع به ساخت مدرسه کردند و پدر شان مکانی رادر نزدیکی همان مدرسه در جنوب غربی کرفته و درباره زندگی را شروع کردند پدر و مادر این خانواده در طول زندگشان دارای 12 فرزند شدند ولی به علت مریضی هایی که پیش می آمد 6 از فرزندشان فوت نمودند و نام این فرزند فاطمه و مریم و 4 فرزندشان که پسر بوده و این فرزندان که در سنین 2و3 سالگی فوت کردند ولی این خانواده باز به زندگی خود ادامه دادند و این شهید با این خانواده بزرگ وبزرگتر شد تا به سنی رسید که باید به مدرسه میرفت ودر سال 1350 در مدرسه ای که با سابقه 10 سال از زمان تأسیس گذشته بود رفت تا اموختن علم را اغاز کند در سال 1355بعد ار کلاس پنجم ابتدایی به روستای رستمکلاه برای آموختن علوم اسلامی وکسب دانش رفتنن این شهید بعد از مدت کوتا پدرشان رااز دست داد و هامی وپشتبان ان شهید کمتر شد واین شهید در کسب علم سعی وتلاش زیادی داشت وبااموختن این در حوزه رستم کلاه و در این موضوع به خاطر ان که وضعیعت مالی ضعیفی داشت در موقعه کشاورزی به همراه کارکران بومی روستا برای کار میرفت و تاب برای خرجش مشکلی نداشته باشد به همین وضع مدتی 4سال گذشت وبرا اموختن دانش بیشتر به مشهد مقدس رفت تادر کنار عالم ال محمد حضرت ثامن الحج (علیه الاف التحیه وسلام) به کسب علم بپردازد اگر چه دل کنده از موطن اصلی (مازندران) وحوزه علمیه رستم کلاه ودوری از استاد فرزانه حضرت ا... ایازی برای اوسخت می نمود یاد استاد روح ان را صیقلی میداد تاحایی که کمتر مواقع از یاد ونام اوغافل میشد وهمیشه از استاد خود به شایستگی یاد وطریف می کرد واز دانش وعلم استادش می گفت ذره ذره وجوداو مالامال از عشق به استادش بود واو تمامی هستی خود را مدیون استاد میدانست البته این جزبه استاد وتمامی شاگردانش نیز به چشم می خود وتمامی شاگردان او که در جا ی جای ایران اسلامی زندگی میکنند استاد بزرگوار ی که سالها به تربیت اسالید فضلا وطلاب مشغول است ودر زندگی علمی وعملی همانند استاد حضرت الله کوهستانی استوره میباشد شهید بزرگوار عیسی پور ابتدا در مدرسه ایت الله کجوری سکونت گزید وبه تحصیل مشغول شد مهاجرت به مشهد ودیدن اساتید و فاضل اورابیشتر به درس خواندن تشویق میکرد وجود اقای هاشمی نژاد تأثیری زیادی داشت شهید عیسی پور عاشق شهید والامقام هاشمی بود وسعی میکرد در تمام سخنرانی هایشان شرکت کند اوکه تازه به مشهد امده بود به جد مشغول اموختن درس وبحث حوزوی شد اگر چه مشکلات مادی که اگریبانگیر او وخانوادهاش بوده است ولی این موضوع اورا از پا نداخته بود وشهید عزیزدر مشهد نیز با این مشکلات دسته پنجره نرم می کرد اوکه در سالهای پیش که پدرشان را از دست داده بود ومشکلات بی مهری های زمانه خودراتجربه کرده وبا قانون ارباب رعیتی در روستا بر دوشهای خود حس می کردند دیدار دوستان وهمشهری در روز های اخر هفته که در مدارس تعطیل می شد فرصتی بود تا در این دیدار غربت شستشو می گردد وبه همین خاطر در روزهای پنجشنبه وجمعه به دیدار دوستان خود می آمد تا با آنها دیدار داشته باشد چهره او پر از صفا وصمیمیت بود وایمان قلبی او که مملو از عشق به قرآن و اهل بیت بود در چهره او نور افشانی می کرد بسیار شوخ طبع بود و ومظلومیت چهره او ودیگران را نیز تحت تاثیر قرار میداد اگر جلسه ونشست دوستانه این اجازه را به او میداد صحبت اهل صفا و کرامت را مطرح می نمود گاهی وقتها نیز از تجربه های شخصی خود صحبت می گفت گاهی وقتها که شرم و حیاء مانع می شود می گفت بعضی از دوستان این گونه می گفتند شهید بزرگوار چند صبای از عمرش نگذاشته بود که به مشهد امده بود اما در فقر و تنگدستی ومحرومیت ها وبودن در محضر حضرت ا.. ایازی از او انسانی کاملی ساخته بود اگر چه جوانی بود اما حرفهایی بسیار بزرگ می گفت گاهی وقتها از نامهریهای زمانه سخن میراند او در تعطیلات مدارس برای امرار معاش زندکی در مازندران نکاه همراه کارگران وزنان محلی وروستایی به مزارع ودشتها می رفت وتامین مخارج تحصیل خود میکرد متاسفانه او نتوانسته بود در تمام دروس حوزوی نمرات قبولی کسب بکند بااینکه یک درس را نمره کم گرفته موافقت نشده بود حتی به اوشهریه موقت بدهند اگر نبود عشق عرفانی که شهید به کسب علم وخدمت به اهل البیت (ع) داشت تحمل این نارسایی ها بسیاری جانگاه بود زندگی در مدرسه ای که کمترین امکانات زندگی در ان فراهم بود وزندگی در شهری غربتی که فرسنگها از موطن خود دور بود و نوجوانی که هنوز راه معاش ومرار زندگی خود را نمی توانست پیدا کند هنوز اتش جنگه ور نشده بود واو عشق به جبهه را در سر می پروراند چندین بار به دوستان می گفت خواهم بروم به جبهه دوستان او را نصیعت می کردند ومی گفتند حال که از مازندران به مشهد هجرت کردید از این فرصت بدست امده استفاده بنماید وهنوز وقت برای جبهه وجنگ هست مگر امام شهیدان نفرمود است اگر این جنگ بیست سال طول هم بکشد ماایستاده ایم دوستان به که نوجوانی بیش نبود ه است توصه به درس می کردند ومی گفتند هنوز فرصت برای شما باقی است وانشاا.. در جنگ با اسرایل که جوانی رشید وقوی شدی شرکت خواهی کرد اما او که راهش را پیدا کرده بود بعد از شهادت حضرت ا... بهشتی ویارانش وشهید جوانمرد حضرت حجته الااسلام والمسلمین اقای هاشمی نژاد او دل بی قرار وبی ارامی پیدا کرد گاهی اوقات می گفت شهید عزیز بهشتی ارام بخواب وبه زودی حسینعلی نیز به شما خواهد پیوست گاهی وقتها این چنینی رادر لابلای دفترش وکتابهایش می نوشت گاهی مواقع زیر عکس شهید بهشتی ویا شهید مطهری ویا شهید هاشمی نژاد می نوشت : خشا به حال شما که به بقاا... رسیدید پس از خدا بخواهید این توفیق را نصیب حسینعلی نیز بنماید گاهی وقتها که در جمع دوستانه تر بود ودر کوچه وپس کوچه های مشهد به قدم می زدند بعضی از دوستان می گفت :ححال که پاک و پاکیزه شدم وفراق دوست (خداوند تعالی) مرا می ازارد ارزو دارم همین الان . همین الان مرا به جوار خود ببرد بطوری که نشسته برزخ وانتقال از دنیاراحساس نکنم گاهی اوقات دوستان به او می گفتند : حسینعلی مداد العلماء افضل من دماء الشهداء توباید استاد مبّرز وبزرگی در حوزات علمیه شوی وان وقت بتوانی طلاب وفرزندانی تربیت کنی که هر کدام بتواند مشعل هدایت وشهادت باشند و توان وقت امام شهدا وعلما خواهی بود گویا اودر جهان خاص خودش سیر می کرد وتصمیم خود را برای همیشه گرفته بود اوبادیدن شهیدانی که هر روز در مشهد تشییع جنازه می شد ند ارامش خود را بیشتر از دست میداد تااینکه برای اموزشی در بسیج ثبت نام نمود بدون اطلاع حتی دوستان نزدیک خود برای اموزش نظامی همراه بسیجیان به بجنورد رفت و در مدت کوتایی کمتر از یک ماه اموزش فشرده نظامی دید وقتی به مشهد امد هنوز در اب وهوای قبل از اموزش بود وقتی به او می گفته شد شیخ حسینعلی مادرت و برادرانت به امید ی تو را روانه مشهد ساختند تا تودراینجا درس بخوانی در جوابشان می گفت من پاک شدنم را فقط در شهادت می بینم او که چند بهاری از عمرش نگذشته بود چگونه راه صد ساله را در مدت کوتایی سپری کرد بلکه باید گفت خیلی با عمر چند دهه هرگز به شناخت وعرفان شیخ حسینعلی نرسیده اند مراد ومحبوبش قلباوراجایگاه خودش قرار داده بود واو برای رسین به معبودش لحظه شماری میکرد باهمه توصیه های لازم اودر موعد مقرر بابسیجیان خراسان راهی جبهه های حق علیه باطل شد ودر مدت که در جبهه جنوب بوده است عملیات بیتالمقدس شکل گرفت وان بزرگوار اولین تجربه خود را وتمام هستی خودرادر طبق اخلاص گرفت وبه امام وعقیدای خود حضرت امام خمینی حسین زمان تقدیم کرد در شب عملیات تماسی بامشهد گرفت وسعی کرد بابعضی از دوستان نزدیک تماس حاصل کند وبا بعضی از دوستان تماس گرفت و خبر شهادت خود در ان عملیات داد وقت دید نمی تواند تمام حرفهای ناگفتنی های خود را در تلفن مطرح کند به یکی از دوستان نزدیک خود نامه نوشت ونکاتی چند عمق وجود ائ سر میزد حکایت کرد : ((من این نامه را در سنگر انفرادی ودر زیر نود چراق دستی می نویسم برادر عزیز ! امروز بهتوست که اصلحه بر زمین افتاده من را برگیری ای برادرزنده نگه داشتن اسلام خون می خواهد زنده نگه داشتن قران زنده نگهداشتن خون می خواه وزنده نگهداشتن جمهوری اسلامی خون می خواهد پس بگذارید خون من بریزد تادر به ثمر رساندن جمهوری اسلامی نقشی داشته باشم .........)) این شهید در مورخه 10/2/1361 در عملیات بیتالمقدس به شهادت رسید و ابتدا جنازه اورا به مشهد اوردند وسپس از مشهد الرضا به مشهد شهیدان مازندران روستای ماکران انتقال دادند او وشهید حمیدرضا فولادی از اولین شهیدان روستای ماکران بود که در یک روز در دفن شدن وشهید از اولین روحانی در منطقه گهرباران بوده است شدای حوزه وروحانیت ثابت کردا ند اگر در انقلاب مبارک اسلامی پیشقراولان این نهضت خمینی وحسینی بوده اند ودر وقت کارزار وجنگ نیز پرچمدرا خونین حسینی هستند
----------------------------------------------------------
حسین علی عیسی پور» فرزند صفرعلی در اولین روز از فصل گرم تابستان سال 1343 در روستای «چاله پل» نکا به دنیا آمد.
«چاله پل» از روستاهای جلگه ای واقع در بخش میاندرود نکا، همجوار با روستای ماکران است. برای همین حسین علی وقتی به سن 7 سالگی رسید، جهت نام نویسی در دبستان به روستای ماکران رفت.
شیرینی ورود او به دبستان در سن 7 سالگی با مرگ پدر به سالی تلخ بدل شد، اما علی رغم این رویداد تلخ، حسین علی مصمم و با اراده تا سال پنجم ابتدایی (1356) به روستای ماکران جهت سپری کردن دوران دبستان رفت و آمد می کرد.
پس از پشت سر گذاشتن دبستان، با همراهی و مشورت خانواده تصمیم گرفت تا ادامه ی درس و بحث را در حوزه ی علمیه پی بگیرد. از این رو رهسپار حوزه علمیه رستم کلا شد و پای درس آیت الله ایازی نشست.
سه سال از تحصیلات پایه حوزوی اش را در رستم کلا گذارند، سپس روانه ی مشهد شد. او طی ماه هایی که در حوزه ی علمیه مشهد و حتی رستم کلا به سر می برد جهت تأمین مخارج تحصیل و کسب معاش در ایام تعطیل به روستای زادگاهش بر می گشت و همراه سایر کارگران محلی به کار روز مزد مبادرت می ورزید.